بهار آمد!
بهار فصل تازگی، فصل دوباره زیستن، فصل احیای خفتگان، پنجره ای باز و نو به روی زندگی، هنگامه ی کمال و زیبایی طبیعت و هنگامه ی سبز پوشی او، هنگامه ی نظاره بر هستی که اشاره به هستی بخش دارد، هنگامه ای که جهان فریاد نو شدن بر گوش انسان می خواند و هنگامه ای که فرازی دوباره پیش پای انسان می گمارد تا زندگی را نو آغاز کند.
و این ها را همه او ی "هستی بخش" فرمان می دهد که به انسانش بخوانند : بنده ام زندگی جاریست، آن را نو آغاز کن... .
و اما همانطور که در پشت هر فرازی و هر آغازی، فروزی و شکستنی بوده، در پشت فراز بهار، فروز زمستان می در خشد.
و من بیش از بهار، زمستان را می پسندم.
چرا که من بیش از شروع فرازی نو و آغازی نو به سوی او، شکستن در برابر او را دوست می دارم.
شکستن و فرو پاشیدن در برابر عظمتش را آرزو دارم که آنگاه او خود به غفاریش مرا ببخشاید و با رحمانیش فراز را به من نشان دهد.
آیا به راستی از این زیباتر می توان جست؟ از این لحظه زیباتر می توان یافت که بنده، خود حقارتش را در یابد و به این معرفت در برابر عظیمی او فرو بپاشد و قامت غرور و نافرمانیش در برابر جلالی او بشکند. و گناهان بنده که از ستار ی او پوشیده مانده، در این لحظه به غفاری او فرو ریزد.
پس بیایید این فروز را محقق کنیم. دست دعا به "مددت یدی" بالا بریم و عرضه داریم:
یا غفار الذنوبی و یا ستار العیوبی، اغفر الذنوب التی اخفیتها او اظهرته.
یا مقلب القلوب، ثبت قلبی علی دینک.
و یا محول الحول و الاحوال، حول حالنا الی احسن الحال.
به حلیمیش سوگند که او نیز در انتظار این لحظه است چرا که می گوید: "ادعونی استجب لکم."
و هنوز هم بیش از بهار، زمستان را می پسندم.
نوشته شده توسط سید حسین در چهارشنبه 86/1/1 و ساعت 10:38 صبح |
نظرات دیگران()